خلاصه داستان: پس از نبردها ، کنترل آسیب ها ظروف سرباز یا مسافر را پاک می کند. اما هنگامی که یک شرور انتقامجویان را هدف قرار می دهد ، یک قهرمان بعید - یک کارگر دست و پا چلفتی که همه چیز را می شکند - ممکن است تنها زمین باشد که قهرمان شود که او آرزو می کند و قهرمانان زمین را نجات می دهد.
خلاصه داستان: یتیمی که از سطل زباله نجات یافته است به برادر بزرگتر خود در حومه گون که توسط یک باند مواد مخدر اداره می شود ، فداکار می شود ، هر دو به عنوان فوتبالیست ستاره می شوند - تا زمان مرگ مشکوک مادرشان تهدید می کند که آنها را از هم جدا می کند.
خلاصه داستان: یک بازیگر مشتاق تحت یک روش پزشکی رادیکال قرار می گیرد تا ظاهر خود را به شدت تغییر دهد ، اما چهره رویای جدید او به سرعت به کابوس تبدیل می شود.
خلاصه داستان: این روایت در قرن چهاردهم در میان روزهای امپراتوری مقدس روم که در آن ملل اروپا به شدت برای برتری و اتریشی های بلندپروازانه ، آرزو می کنند زمین بیشتری داشته باشند ، به سوئیس ، یک آرام و پاستورال می پردازند ، آشکار می شود.
خلاصه داستان: هنگامی که زندگی خانواده اش با یک عمل خشونت خودسرانه در هنگام سفت شدن یک دیکتاتوری نظامی در برزیل ، 1971 ، خود را مجبور به اختراع خود می کند.
خلاصه داستان: پس از آنکه روح "استری" شهر چاندری را ترک میکند، موجودی شیطانی و بیسر به نام سَرکَتا (Sarkata) ظاهر میشود و زنان جوان و مستقل را در شبها میرباید. مردم شهر که از این اتفاقات بیخبرند، تصور میکنند زنان برای فرصتهای بهتر، شهر را ترک کردهاند.
رودرا (پانکاج تریپاتی) نامهای حاوی صفحات گمشدهای از کتاب چاندری پوران دریافت میکند که در آن درباره بازگشت سرکتا هشدار داده شده است. او این موضوع را با ویکی (راجکومار رائو) در میان میگذارد، اما ویکی ابتدا آن را جدی نمیگیرد. با ربوده شدن چیتی، دوستدختر بیتو، آنها متوجه حضور واقعی سرکتا میشوند.
تحقیقات نشان میدهد که سرکتا در واقع روح چاندربهان، رئیس سابق چاندری است که در گذشته استری و همسرش را به قتل رسانده بود. او پس از مرگ توسط استری کشته شده، اما اکنون بازگشته تا زنان پیشرو را هدف قرار دهد .
با بازگشت استری (شرادها کاپور) و همراهی ویکی، بیتو، رودرا و جانا (آبیشک بانرجی)، آنها تلاش میکنند تا سرکتا را متوقف کرده و زنان ربودهشده را نجات دهند.
خلاصه داستان: مون، جغد جوان و کنجکاوی است که در حین جمعآوری شاخه برای ساخت لانه، به طور تصادفی در درختی قرار میگیرد که قرار است به عنوان درخت کریسمس به مرکز راکفلر منتقل شود. پس از انتقال درخت به نیویورک، مون در شهر بزرگ گم میشود و با دختری به نام لونا آشنا میشود که او نیز در جستجوی خانوادهاش است. این دو با کمک یکدیگر تلاش میکنند تا به خانههایشان بازگردند و در این مسیر، دوستی عمیقی بین آنها شکل میگیرد .
خلاصه داستان: اندی گودریچ (با بازی مایکل کیتون) یک هنرمند موفق در آستانه بازنشستگی است که پس از جدایی همسر دومش، ناگهان باید مسئولیت کامل نگهداری از فرزندان دوقلوی نوجوانش را به عهده بگیرد. این اتفاق زندگی بیدغدغه و هنری او را کاملاً بههم میریزد.
در حالی که اندی تلاش میکند پدر خوبی باشد، باید با چالشهای پدری در دوران میانسالی، فشارهای شغلی، و رابطه پیچیدهاش با دختر بزرگترش از ازدواج اول، که حالا خودش مادر شده، دست و پنجه نرم کند. فیلم نگاهی طنزآمیز و در عین حال احساسی به مسئولیتهای خانوادگی، گذر زمان، و بازنگری در اولویتهای زندگی دارد.
خلاصه داستان: ارن یگر که تصمیم گرفته تا با فعالسازی "رمبلینگ" (Rumbling) جهان خارج از جزیره پارادایس را نابود کند، به یک تهدید جهانی تبدیل میشود. او با استفاده از قدرت تایتان مؤسس و همراهی میلیونها تایتان کلوسال، شهرها را یکی پس از دیگری نابود میکند.
دوستان سابقش، از جمله میکاسا، آرمین، لیوای و دیگر اعضای اتحاد ملتها، تصمیم میگیرند جلوی او را بگیرند. در یک نبرد حماسی و احساسی، گروه موفق میشود به محل اصلی بدن ارن برسد. در نهایت، میکاسا با دلشکستگی، ارن را میکشد تا دنیا را نجات دهد.
پس از مرگ ارن، قدرت تایتانها برای همیشه از بین میرود و انسانها به حالت عادی بازمیگردند. اما صلحی مطلق برقرار نمیشود؛ سالها بعد، باز هم نشانههایی از درگیری و دشمنی دیده میشود، و نشان داده میشود که صلح شکننده است.
خلاصه داستان: سفری که عمیق به پیچیدگی های دوستی می پردازد. این فیلم که در برابر یک جشنواره پر جنب و جوش کالج پر جنب و جوش قرار دارد ، پویایی پیچیده بین دو دوست را بررسی می کند که مسیرهای آنها متفاوت است و یک رقابت شدید را نادیده می گیرد.
خلاصه داستان: کارل کولهف، مردی ۷۰ ساله و منزوی، در یک کتابفروشی کوچک کار میکند و هر روز پس از بسته شدن مغازه، کتابهایی را که با دقت برای مشتریان وفادارش انتخاب کرده، بهصورت پیاده به آنها تحویل میدهد. او برای هر مشتری نامی ادبی برگزیده است، مانند «خانم لانگستاکینگ» یا «آقای دارسی»، و با وسواس کتابهایی را انتخاب میکند که با شخصیت آنها همخوانی داشته باشد.
روزی، دختربچهای ۹ ساله به نام شاشا، که بهتازگی با پدرش به شهر نقل مکان کرده و هنوز در غم از دست دادن مادرش به سر میبرد، بهطور ناگهانی به کارل میپیوندد و او را در مسیر تحویل کتابها همراهی میکند. اگرچه کارل در ابتدا از این همراهی ناراضی است، اما بهتدریج شاشا با دیدگاه مثبت و انرژی خود، قلب او و مشتریانش را تسخیر میکند و به او کمک میکند تا از دنیای بسته و منزوی خود خارج شود.
با گذشت زمان، کتابفروشی کارل توسط یک زنجیره فروشگاهی مدرن به نام «اورنج بوکس» خریداری میشود و خدمات شخصی او دیگر مورد نیاز نیست. همزمان، پدر شاشا نیز به دلیل نگرانیهایش، ارتباط دخترش با کارل را محدود میکند. این تحولات باعث میشود کارل به انزوای قبلیاش بازگردد. اما شاشا، با کمک مشتریان وفادار کارل، تلاش میکند تا دوباره او را به زندگی بازگرداند و جامعهای گرم و صمیمی را پیرامون کتابها و دوستی شکل دهد.