خلاصه داستان: خوزه ، راننده جیپ از Idukki دچار مشکل می شود و مجبور می شود به چنای نقل مکان کند و در آنجا با ایندو و بهترین دوستش جری گرفتار می شود. دسته ای از شگفتی ها در قالب Vetrivel و دیگران در انتظار خوزه در چنای هستند.
خلاصه داستان: Senapathy ، یک جنگنده سابق آزاده هوشیار شد که علیه فساد می جنگد. سنپاتی برای کمک به جوانی که سیاستمداران فاسد در کشور را از طریق فیلم هایی در اینترنت قرار داده است ، به کشور بازگشت.
خلاصه داستان: یک پدر که در یک روند دشوار طلاق غوطه ور است ، هنگامی که فرزندانش از خانه کشور منزوی خود ناپدید می شوند ، یک مأموریت خطرناک را آغاز می کند.
خلاصه داستان: هنگامی که یک هیست به طرز چشمگیری اشتباه می کند و یک گروگان را در معرض خطر قرار می دهد ، یک سه گانه بعید است که خود را برای زندگی و عقل خود در شب آتش می جنگند.
خلاصه داستان: داستان دربارهی یک مامور حرفهای به نام جان کروگر (با بازی شوارتزنگر) است که برای برنامهی حفاظت از شهود افبیآی کار میکند. وظیفهی او "پاک کردن" هویت شاهدان مهم و محافظت از آنها در برابر تهدیدهای مرگبار است.
وقتی زنی به نام لی کالن (با بازی ونسا ویلیامز)، یکی از کارمندان یک شرکت تولید سلاح، شواهدی از معاملات غیرقانونی تسلیحات پیشرفته درون سازمانش پیدا میکند و قصد افشاگری دارد، هدف یک توطئه مرگبار قرار میگیرد. کروگر مأمور محافظت از او میشود، اما خیلی زود متوجه میشود که حتی داخل سیستم افبیآی هم افراد فاسدی حضور دارند و او نمیتواند به کسی اعتماد کند.
خلاصه داستان: پوی، مردی مجرد و کمی بدخلق است که به عنوان نگهبان و سرایدار یک مجتمع مسکونی در کوچی کار میکند. او بیشتر وقت خود را در ساختمان میگذراند و برای بهبود وضعیت مالیاش، شیفتهای شبانه را نیز بر عهده میگیرد. تنها همدم او سگ وفادارش به نام «برو» است. پوی در خانهای اجارهای متعلق به ماریاما، یک پلیس بازنشسته، زندگی میکند. زمانی که ماریاما تصمیم میگیرد بخشی از طبقه بالا را به زنی اجاره دهد، پوی که به دلیل شیفتهای شبانه هرگز او را نمیبیند، از طریق یادداشتهایی که روی میز مشترک میگذارند، با او ارتباط برقرار میکند. این ارتباط نوشتاری به تدریج به احساسی عمیقتر تبدیل میشود. اما یک سوءتفاهم باعث میشود زن به طور ناگهانی خانه را ترک کند و پوی را دلشکسته و افسرده بر جای بگذارد.
خلاصه داستان: در دوران هیآن، آبه نو سِیمی (با بازی کنتو یامازاکی)، شاگردی نابغه در مدرسهی هنرهای غیبی است که بهرغم استعداد فراوان، علاقهای به پیشرفت در سلسلهمراتب سازمان ندارد. او بیشتر بهدنبال کشف حقیقت و درک واقعیتهای پنهان است تا کسب مقام و قدرت.
زمانی که یکی از همکلاسیهای سِیمی بهطرز مشکوکی کشته میشود، او به همراه دوست وفادارش، میناموتو نو هیروماسا (با بازی شوتا سومهتانی)، که یک موسیقیدان درباری است، وارد تحقیقاتی پیچیده میشوند. در این مسیر، آنها با پرنسس یوشیکو (با بازی نائو هوندا) مواجه میشوند که بهنظر میرسد تحت تأثیر نیروهای ماورایی قرار دارد.
سِیمی با استفاده از تواناییهای خاص خود در هیپنوتیزم و تلقین، بهجای تکیه بر جادوهای سنتی، سعی در کشف حقیقت دارد. او معتقد است که باورهای مردم میتوانند واقعیت را شکل دهند و این باورها هستند که نیروهای ماورایی را به وجود میآورند. در این روند، او باید با توطئههای پنهان، جاهطلبیهای فردی و محدودیتهای اجتماعی مقابله کند تا تعادل بین نیروهای یین و یانگ را حفظ کند.
خلاصه داستان: فیلم داستان زوجی سالخورده را روایت میکند که بعد از سالها زندگی مشترک، تصمیم میگیرند که بالاخره به صورت رسمی ازدواج کنند. در ظاهر، این تصمیم بسیار ساده و عاشقانه به نظر میرسد، اما در روند آمادهسازی برای مراسم ازدواج، اختلافات قدیمی، سوءتفاهمها و تفاوتهای فرهنگی و شخصیتی میان آنها سرباز میکند.
ماجراها با ورود اعضای خانواده، کارمندان دولتی و آیینهای رسمی بیشتر پیچیده میشود و در دل این وضعیت، فیلم نگاهی طنزآمیز اما تلخ به روابط انسانی، پیری، بوروکراسی و مفهوم واقعی "با هم بودن" میاندازد.
خلاصه داستان: آرجون سارکار (با بازی نانی)، افسر ارشد تیم مداخله قتل (HIT) در ویساکاپاتنام، به دلیل ارتکاب قتلهای فجیع به زندان میافتد. در زندان، او با زندانیای به نام ساموئل جوزف آشنا میشود و داستان خود را برای او تعریف میکند.
در گذشته، آرجون به دنبال کشف حقیقت درباره یک فرقه مخوف به نام CTK (Capture, Torture, Kill) بود که اعضای آن برای پیوستن به گروه باید دو قتل را ثبت و ارسال میکردند. این فرقه با برداشت غدد هورمونی از قربانیان در حالت ترس، مواد مخدری تولید میکرد که به شرکتهای دارویی خارجی فروخته میشد.
برای نفوذ به این فرقه، آرجون خود را به عنوان قاتل معرفی میکند و با ارتکاب دو قتل، اعتماد آنها را جلب میکند. او به یکی از نشستهای سالانه فرقه در نهرلاگون، آروناچال پرادش میپیوندد و با استفاده از یک کرکس مجهز به فرستنده، محل اختفای فرقه را به تیم خود اطلاع میدهد.
در نهایت، آرجون با کمک تیم خود، رهبر فرقه آلفا و اعضای آن را نابود میکند. او متوجه میشود که ساموئل جوزف، همان زندانیای که داستان خود را برایش تعریف کرده بود، در واقع مغز متفکر پشت این عملیات است. آرجون با کشتن او، پرونده را میبندد.
فیلم با ادای احترام به ACP دانیا موهان، افسر زنی که برای نجات یک کودک جان خود را فدا کرد، به پایان میرسد. در صحنه میانی، معرفی ACP ویراپان در چنای، زمینهساز قسمت چهارم این مجموعه میشود.
خلاصه داستان: در قلب داستان، شخصیتی به نام السا (با بازی پریتی جینو) قرار دارد؛ زنی که با استفاده از ترفندهای فریبنده، مردان را به دام میاندازد و از آنها اخاذی میکند. او در رابطهای با نینا (آناکالی ماریکار) است، که به نظر میرسد از فعالیتهای السا بیخبر یا بیتفاوت است.
همزمان، گروهی از جوانان با تهدید به افشای ویدیوهای خصوصی یک دختر، از او اخاذی میکنند. در این میان، هری (سانی وین) در حال تحویل یک خودرو است که با جسدی مواجه میشود، و آشیک (دیان سرینیواسان) در آستانه ارتکاب یک سرقت است، بیآنکه به حضور دوربینهای مداربسته توجهی داشته باشد.
تمامی این داستانها توسط یک افسر پلیس (راهول ماداو) به هم مرتبط میشوند، که تلاش میکند این شب پرآشوب را مدیریت کند. فیلم با الهام از ساختارهای چندروایتی مانند فیلمهای «Traffic» و «11:14»، سعی دارد پیچیدگیهای سرنوشت و انتخابهای انسانی را به تصویر بکشد.
خلاصه داستان: در سال ۲۰۳۸، زمین به نقطهای بحرانی میرسد و وارد جهانی مرموز میشود. رهبران برای پنهانکردن حقیقت، دیواری عظیم در آسمان میسازند و درگیر جنگ جهانی سوم میشوند. در این میان، دنیس (با بازی تانا فردریک)، زنی شاعر و حساس، تنها کسی است که متوجه تغییرات عجیب در آسمان، مانند ظاهر شدن دو ماه، میشود. اما اطرافیانش، از جمله همخانههایش، او را جدی نمیگیرند و او را به بیتوجهی به واقعیت متهم میکنند.
دنیس با تام (جود نلسون)، سرایدار و شاعری رؤیابین، و آندره، برادرزادهی تام که در جنگ زخمی شده، آشنا میشود. آنها به همراه وس، یک کهنهسرباز، از شهر فرار میکنند و به گروهی از مقاومتگران در کوهستان میپیوندند که به دنبال آزادی و حقیقت هستند. اما با پیشروی جنگ و گسترش جنبش "کفشهای مشکی"، دنیس باید بین رؤیاهای آرمانشهری و واقعیتهای تلخ انتخاب کند.
خلاصه داستان: سه فیلمساز جوان برای ساخت یک مستند درباره شیوع مرموز طاعون به روستایی دورافتاده در آلمان سفر میکنند. این منطقه توسط دولت بهعنوان منطقهای ممنوعه اعلام شده و شایعاتی درباره وجود یک نیروی شیطانی باستانی، که ممکن است عامل این بیماری باشد، در میان مردم رواج یافته است. تیم مستندساز با عبور از موانع دولتی، وارد منطقه میشود تا حقیقت را کشف کند، اما با وقایع ترسناک و غیرمنتظرهای روبهرو میشوند.
خلاصه داستان: ارن یگر که تصمیم گرفته تا با فعالسازی "رمبلینگ" (Rumbling) جهان خارج از جزیره پارادایس را نابود کند، به یک تهدید جهانی تبدیل میشود. او با استفاده از قدرت تایتان مؤسس و همراهی میلیونها تایتان کلوسال، شهرها را یکی پس از دیگری نابود میکند.
دوستان سابقش، از جمله میکاسا، آرمین، لیوای و دیگر اعضای اتحاد ملتها، تصمیم میگیرند جلوی او را بگیرند. در یک نبرد حماسی و احساسی، گروه موفق میشود به محل اصلی بدن ارن برسد. در نهایت، میکاسا با دلشکستگی، ارن را میکشد تا دنیا را نجات دهد.
پس از مرگ ارن، قدرت تایتانها برای همیشه از بین میرود و انسانها به حالت عادی بازمیگردند. اما صلحی مطلق برقرار نمیشود؛ سالها بعد، باز هم نشانههایی از درگیری و دشمنی دیده میشود، و نشان داده میشود که صلح شکننده است.
خلاصه داستان: دیبا و سیاماک با کمک یک زوج جوان نادر و رویا تصمیم می گیرند از یک مراسم عروسی دزدی کنند. آنها برخی از جواهرات را به سرقت می برند و فرار می کنند اما پلیس پس از آنها است.