خلاصه داستان: یک خانواده آمریکایی به Canterville Chase ، یک عمارت با شکوه حومه شهر که 300 سال توسط شبح سر سیمون دو کانترویل تعقیب شده است ، حرکت می کنند.
خلاصه داستان: الکس در هنگام بازدید از خانواده در مکزیک ، هنگامی که او یک Chupacabra جوان را که در ریخته گری پدربزرگش پنهان شده است ، یک همراه بعید به دست می آورد. برای نجات موجودات اسطوره ای ، الکس و پسر عموهایش باید ماجراجویی یک زندگی را آغاز کنند ...
خلاصه داستان: ویلی وونکا جوان و فقیر با رویاهای افتتاح یک مغازه در شهری که به دلیل شکلات خود مشهور است ، کشف می کند که این صنعت توسط یک کارتل شکلات های حریص اداره می شود.
خلاصه داستان: یک فیل جوان ، که گوش های بزرگش او را قادر به پرواز می کند ، به نجات یک سیرک مبارز کمک می کند ، اما وقتی سیرک قصد دارد سرمایه گذاری جدیدی را انجام دهد ، دامبو و دوستانش اسرار تاریک را در زیر روکش براق آن کشف می کنند.
خلاصه داستان: Rudger پسری است که هیچ کس نمی تواند آن را ببیند ، که توسط آماندا تصور می شود ماجراهای هیجان انگیز خود را به اشتراک بگذارد. هنگامی که رودگر به تنهایی به شهر تصورات وارد می شود ، جایی که تصورات فراموش شده در آن زندگی می کنند و کار می یابند ، او با یک تهدید مرموز روبرو می شود.
خلاصه داستان: مندی ، یک دختر ، در جستجوی تسویه حساب جادویی خود است که اعتقاد دارد منجر به گنجینه در کوه Catclaws می شود. با دوستان ، او در این تلاش جسورانه از اسرار در حال تغییر زندگی پرده برداشت.
خلاصه داستان: در دنیایی پساآخرالزمانی که انسانها ناپدید شدهاند و طبیعت بار دیگر سلطه یافته است، یک گربه سیاه تنها در پی طوفانی سهمگین و سیلابی ویرانگر، خانهاش را از دست میدهد. در جستجوی پناهگاه، او به قایقی میرسد که توسط یک کاپیبارای آرام اشغال شده است. در طول سفر، حیوانات دیگری نیز به آنها میپیوندند: یک سگ لابرادور وفادار، یک لمور کلکسیونر و یک پرندهی زخمی. این گروه ناهمگون، با وجود تفاوتهایشان، یاد میگیرند که برای بقا در این جهان جدید با یکدیگر همکاری کنند.
خلاصه داستان: پس از وقایع فیلم اول، شخصیتهای اصلی شامل شنلقرمزی (Red)، گرگ بدجنس (Wolf)، مادربزرگ (Granny) و سنجاب پرانرژی (Twitchy) به عضویت سازمان مخفی «Happily Ever After Agency» درمیآیند که مأموریتش حفظ نظم در دنیای افسانهها است.
در این قسمت، شنلقرمزی در حال آموزش با گروهی مخفی به نام «Sisters of the Hood» است. در همین حین، جادوگر شروری به نام وروشکا (Verushka) دو کودک معروف، هانسل و گرتل، را میرباید. تلاش گرگ، مادربزرگ و Twitchy برای نجات آنها با شکست مواجه میشود و مادربزرگ نیز به اسارت درمیآید.
با فراخوانی از سوی رئیس سازمان، نیکی فلیپرز (Nicky Flippers)، شنلقرمزی به مأموریتی جدید اعزام میشود تا هم مادربزرگ و هم دستور پخت مخفی ترافل را که قدرتی جادویی دارد، نجات دهد. در این مسیر، او با چالشهای متعددی مواجه میشود و باید با همکاری تیمش بر آنها فائق آید.
خلاصه داستان: رالف، شخصیت منفی یک بازی ویدیویی به نام Fix-It Felix Jr. است. او پس از ۳۰ سال خرابکاری، از اینکه همیشه نقش "بد" را دارد خسته شده و آرزو دارد مثل قهرمانان مورد ستایش قرار بگیرد. برای اثبات اینکه میتواند "قهرمان" باشد، رالف تصمیم میگیرد بازی خودش را ترک کند و وارد بازیهای دیگر شود تا مدال قهرمانی بهدست آورد.
در این مسیر، او وارد یک بازی مسابقهای به نام Sugar Rush میشود و با دختربچهای بازیگوش و خرابکار به نام ونلوپی وان شویتز آشنا میشود. ونلوپی هم شخصیتی طردشده در بازی خودش است. این دو با هم متحد میشوند تا هویت واقعی خودشان را پیدا کنند و جلوی تهدیدی بزرگ که کل دنیای بازیها را در خطر انداخته، بایستند.
خلاصه داستان: بابی رتلیف (با بازی لوک ویلسون) و دوست صمیمیاش جان کلی (با بازی گرگ کینیر) مربیان تیمی از پسران نوجوان هستند که علاقه چندانی به بیسبال ندارند. زمانی که بابی به سرطان مرحله سوم ملانوما مبتلا میشود و قادر به ادامه مربیگری نیست، جان تصمیم میگیرد تیم را برای شرکت در مسابقات جهانی آماده کند. با کمک مربی محلی میچ بلو، تیم پیشرفت میکند و به مسابقات جهانی در پنسیلوانیا راه مییابد. در حالی که بابی تحت شیمیدرمانی است، تیم اولین بازی خود را میبرد اما در بازی دوم شکست میخورد. با تلاش و همبستگی، آنها به بازیهای بعدی میرسند، اما در نهایت از رقابتها حذف میشوند. بابی پس از مدتی درگذشت و تیم در مراسم خاکسپاری او حضور مییابد. سالها بعد، پسر بابی، رابرت، با پسرش به زمین بیسبال بازمیگردد و نامهای از پدرش را برای او میخواند.
خلاصه داستان: جیم، پس از ناامید کردن دخترش با وعدههای ناتمام، تصمیم میگیرد برای تولد او کیکی با تزئینات مورد علاقهاش تهیه کند. اما متوجه میشود که توپکهای نقرهای کوچک (dragées) که دخترش میخواهد، در ایالت کالیفرنیا غیرقانونی هستند. برای عمل به قولش، جیم وارد بازار سیاه شیرینیجات میشود؛ جایی که باید بین شکستن قانون یا شکستن دل دخترش یکی را انتخاب کند.
خلاصه داستان: توله سگ را کشف می کند که شکارچیان انسان را از صخره های خود سرقت می کنند. در حالی که او دریا را برای نجات تخم ها ترک می کند ، وارد دنیای خطرناک انسان می شود.